کینگز

کینگز

کینگز

کینگز

باید مانند یک پزشک کتاب بنویسید

باید مانند یک پزشک کتاب بنویسید
این سراشپز ایتالیایی از نحوه آشناییش با غذاهای ایرانی می‌گوید اینکه چون زبان فارسی را نمی‌دانسته نمی‌تواست کتاب های آشپزی ایرانی را بخواند به همین دلیل تنها منبع وی در یادگیری آشپزی غذاهای ایرانی دوستان و اطرافیانش بودند خودش می‌گوید: از وقتی در ایران زندگی می‌کنم از طریق دوستان و آشنایان پی به آشپزی ایرانی بردم و به آن ‌علاقه‌مند شدم. چون فارسی بلد نبودم و نیستم نمی‌توانم کتاب‌های آشپزی ایرانی را بخوانم، تنها منبع من دوستان و آشنایان بودند. نگارش یک کتاب آشپزی درست شبیه یک کتاب پزشکی است همه چیز باید دقیق نوشته شود و ما مانند یک هنرمند تلاش کردیم اثر خود را در بهترین حالت خود ارائه دهیم.

خانه فرانی

با اینکه محتوای کلی این فصل در همه کتاب‌ها تقریبا یکی است اما نویسنده از زاویه‌های مختلف به خانه فرانی نگاه کرده و آن را به‌گونه‌ای توصیف می‌کند که متناسب با داستان فصل بعدی کتاب باشد و این ویژگی سبب شده که هرکدام از جلدهای این مجموعه به تنهایی قابلیت خوانده شدنبه عنوان یک کتاب مستقل را داشته باشد.
 
حسن داستان‌های این مجموعه این است که کوتاه هستند و برای مخاطب کودک و نوجوان امروزی که حوصله خواندن متن‌های طولانی را ندارد، حوصله‌سربر نیستند اما نداشتن توضیحی مختصر درباره موضوعی که به آن‌ها پرداخته شده و حال و هوای داستان‌ها در پشت جلد، تا مخاطبی که آشنایی با کتاب ندارد بتواند با آگاهی بیشتری کتاب را انتخاب کند، از جمله مواردی است که جای خالی آن دیده می‌شود.

یک موتور سیکلت


او گفت: "من به شما هشدار می دهم، من به شما هشدار می دهم، پسر - هر کار خنده دار، هر چیزی در همه - و شما در آن کابینت از در حال حاضر تا کریسمس. "

هری، "صادقانه می گوید:" من هیچ کاری نمی کنم "

اما عمو ونون او را باور نکرد. هیچکس تا به حال ندیده

مشکل این بود، چیزهای عجیب و غریب هری پنداشتند و این فقط خوب نبود که Dursleys آنها را تحقق نیافت.

یک بار، عمه پتونیا، خسته از هری بازگشت از آرایشگران، او در تمام نشده است، یک قیچی جفت و مو خود را برش برای مخفی کردن اسکار وحشتناک بود. "دادلی خود را در هری، که روز بعد یک مدرسه شبانه تصور بی خوابی به سر برد، جایی که او در آنچه در حال حاضر برای لباس های شل و عینک ضبط خندید احمقانه خندید. عمه پتونیا آن را خرد کرده بود. او در این مدت یک هفته در صندوق اش به او داده شده بود، هرچند تلاش کرد توضیح دهد که نمی تواند توضیح دهید که چگونه آن را به سرعت رشد کرده است.

زمان دیگر، عمه پتونیا سعی داشت او را به یک ژاکت داستانی شلاق زده از دادی (قهوه ای با توپ پرتقال نارنجی) تحویل دهد. سخت تر او سعی کرد آن را روی سرش بکشد، اما آن را نداشت. عمه پتونیا تصمیم گرفته است که در شستشو کاهش یابد و هری مجازات نشود.

از سوی دیگر، او برای اینکه در سقف مدرسه یافت، دچار مشکل شدید شد. باند دانلی او را به طور معمول تحت تعقیب قرار داده بود، در حالی که به هرج و مرج هری به عنوان کسی که در آنجا بود، در دودمان نشسته بود. Dursleys تا به حال هری در حال بالا رفتن از ساختمان های مدرسه بود. اما همه چیزهایی که او انجام داده است این است که از طریق سطل های زباله بزرگ خارج از درب آشپزخانه پرش کنید. هری فرض کرد که باد باید او را در اوج پریدن گرفتار کند.

اما امروز هیچ چیز اشتباه رفت. اتاق نشیمن کلمهای خانم Figg. این مدرسه، کمد و یا اتاق نشیمن کرم خانم فگگ نیست.

در حالی که او سوار کرد، عمو ونونن به عمه پتونیا شکایت کرد. هری، بانک و هری فقط چند مورد از موضوعات مورد علاقه اش بود. صبح امروز موتور سیکلت بود.

او گفت: "در حال چرخش در کنار جادوگران، hoodlums جوان،" به عنوان یک موتور سیکلت آنها را غرق کرد.

هری، به طور ناگهانی به یاد می آورد، "من رویای یک موتورسیکلت داشتم." "پرواز کرد."

می‌خواهیم به گذشته برگردیم

برای آغاز سخن می‌خواهیم به گذشته برگردیم، دوستاران فرهنگ و ادب ایران با شما، آثار و خانواده شما آشنا هستند و حتما خیلی‌ها کنجاوند که در مورد زندگی و تحصیلات شما بدانند، لطفا در این باره توضیح دهید.
من متولد سال 1310 تهران هستم در خیابانی که امروزه به اسم سی‌تیر معروف است و قدیم به‌ آن قوام‌السلطنه می‌گفتند. آنجا خانه‌ اجدادی ما بود که چندین حیاط و ساختمان و اتاق پشت هم و تودرتو داشت. در کنار این خانه، بخش کوچکی از ساختمان‌های وزارت جنگ بود، روزی رضاشاه به آن‌جا آمد و آنجا را دید زد، بعد دستور داد که این زمین و خانه‌های اطراف را از صاحبان آن‌ها برای وزارت جنگ خریداری کنند. پدر من خیلی جوان بود -من با پدرم 22 سال تفاوت سنی داشتم- زور پدرم به رضاشاه و دارودسته‌اش نمی‌رسید و نمی‌توانست مخالفت کند. مدتی مقاومت کرد ولی فشار خیلی قوی بود و سال 1314 از آن خانه بیرون آمدیم. بعد آن ساختمان‌ را خراب کردند و هنرستان دخترانه ساختند، دوران دبستان را در دبستانی در خیابان نادری -که الان به جمهوری معروف است- گذراندم. بعد خانه ما عوض شد، دوران دبیرستان را در دبیرستان شاهدخت در میدان بهارستان گذراندم، بعد از فراغت از دبیرستان سال ششم ادبی شاگرد اول شدم و از محمدرضا شاه جایزه گرفتم و عکس آن مراسم و جایزه گرفتن را هم دارم. چون خیلی شاگرد زرنگی بودم می‌خواستم طب بخوانم. آن زمان مد بود که همه به رشته پزشکی بروند و دکتر شوند.

مخاطب گسترده‌

مقاله من مربوط به استانبول در ادبیات ایران بود که بعد از چاپ شدن آن از من خواستند تا در این فستیوال شرکت کنم و درباره مقاله صحبت کنیم. این اتفاق خوبی بود، استادان دانشگاه، دانشجویان، منتقدان، نویسندگان، مترجمان و کسانی هم که از کشورهای مختلف مقاله داده‌ بودند در این فستیوال حضور داشتند. فکر می‌کنم با توجه به نزدیکی که این دو کشور از جهت مسافت و فرهنگ با یکدیگر دارند اگر چنین مراوداتی رخ دهد شاید تغییراتی شکل بگیرد. شاید این بی‌نظمی و از هم گسیختگی کار مترجمان، مرتبط نبودنشان با هم و بی‌خبر بودنشان از کار یکدیگر کمی ترمیم شود.

الفت با اشاره به همایش «شناخت و نقش جایگاه زنان در ادبیات ترکیه» افزود: فکر می‌کنم اتفاقات فرهنگی حتی اگر در سطح وسیع هم نباشد و شما مخاطب گسترده‌ای هم نداشته باشی همین‌ که این فعالیت انجام می‌شود، خبر آن منتشر می‌شود و آدم‌ها علاقه‌مند می‌شوند که این رویداد‌ها شکل گرفته است ارزشمند است؛ ضمن این که مقالات و گزارش‌ها وجود دارد و اگر کسی علاقه‌مند باشد می‌تواند پیگیر باشد و سوال کند، به نظر من همین امر مثبتی است.