کتاب «مسائل اجتماعی در ایران» با زیر عنوان هشت پرسش جامعهشناختی جامعه
ایرانی نوشته طاها عشایری و فاطمه نامیان به خواننده نشان میدهد مسائل
اجتماعی چیست، چگونه در فرآیند تاریخی شکل و ظهور یافته و چه راهحلهایی
دارد.
این کتاب همه مسائلی را مطرح میکند که دغدغه تمامی کسانی است که برای
آینده اجتماعی جامعه ایرانی اهمیت قائلاند. وقایع اجتماعی، حوادث، وقوع
اتفاقات منفی، بازگوکننده و انعکاسدهنده رواج فردگرایی، کاهش نوعدوستی،
رواج بیتفاوتی اجتماعی، عبور از قانون و سایر مسائلی است که جامعهشناسان،
مدیران و سیاستمداران را به کنکاش وامیدارد تا سیاستگذاری اجتماعی ـ
فرهنگی متناسب برای آیندهای متعادلتر ایجاد کند و دغدغه و تلاشهای
جامعهشناسان را بیشتر کانون توجه برای ایجاد جامعه عاری از مسائل اجتماعی
قرار دهند.
هری با بی سر و صدا گفت: "خوب ، در آنجا هستی." اسنیپ قبلاً از کرکی گذشته است. "
به نظر می رسید دیدن درب باز به نوعی تأثیر می گذارد بر هر سه آنها آنچه در مقابل آنها قرار داشت. در زیر عبا ، هری به دو نفر دیگر روی آورد.
وی گفت: "اگر می خواهید برگردید ، من شما را مقصر نمی دانم." "شما می توانید پالتو را بپوشید ، من اکنون به آن احتیاج ندارم.
کتاب ها :
ران گفت: "احمق نباشید."
هرمیون گفت: "ما می آیم."
هری در را باز کرد.
وقتی درب خزید ، گلهای کوچک و ناله گوششان را شنید. هر سه بینی سگ به طرز دیوانه وارانه ای در مسیرشان پیچید ، گرچه آنها نمی توانند آنها را ببینند.
هرمیون زمزمه کرد: "این چیست؟"
ران به نظر می رسد: "به نظر می رسد مانند یک چنگ است." "اسنیپ باید آنجا را ترک کرده باشد."
هری گفت: "باید لحظه ای که شما بازی را متوقف کنید از خواب بیدار شوید." "خوب ، اینجا می رود ..."
او فلوت هاگرید را به لبان خود انداخت و دمید. این واقعاً لحن نبود ، اما از اولین یادداشت چشمان جانوران شروع به فرو ریختن کرد. هری به سختی نفس کشید. به آرامی ، شکم های سگ متوقف شد - روی پنجه هایش پاره شد و به زانو دراز کشید ، سپس به سرعت خوابید و به زمین سقوط کرد.
ران ادامه داد: "به بازی ادامه دهید" ، هری به هری هشدار داد که از روی لباس پوشیدند و به سمت خنجر زدند. آنها با نزدیک شدن به سرهای غول پیکر می توانند نفس گرم و بوی سگ را حس کنند.
ران با نگاهی به پشت سگ گفت: "من فکر می کنم قادر خواهیم بود که درب را باز کنیم." "می خواهی اول بروی ، هرمیون؟"
"نه ، من نیستم!"
رون دندانهای خود را محکم گرفت و با دقت به پاهای سگ رفت. خم شد و حلقه طناب را که چرخید و باز کرد ، کشید.
هرمیون با اضطراب گفت: "چه می توان دید؟"
"هیچ چیز - فقط سیاه - هیچ راهی برای صعود وجود ندارد ، ما فقط باید سقوط کنیم."
هری که هنوز در حال پخش فلوت بود ، برای جلب توجه او به ران تکان خورد و به خودش اشاره کرد.
"شما اول می خواهید بروید؟ مطمئن هستید؟ "گفت ران. "من نمی دانم این موضوع تا چه اندازه عمیق است. فلوت را به هرمیون بدهید تا او بتواند او را خواب کند. "
هری فلوت را تحویل داد. در سکوت چند ثانیه ای ، سگ بزرگ شد و متلاشی شد ، اما لحظه ای که هرمیون شروع به بازی کرد ، دوباره به خواب عمیق خود فرو رفت.
باید مانند یک پزشک کتاب بنویسید
این سراشپز ایتالیایی از نحوه آشناییش با غذاهای ایرانی میگوید اینکه چون
زبان فارسی را نمیدانسته نمیتواست کتاب های آشپزی ایرانی را بخواند به
همین دلیل تنها منبع وی در یادگیری آشپزی غذاهای ایرانی دوستان و اطرافیانش
بودند خودش میگوید: از وقتی در ایران زندگی میکنم از طریق دوستان و
آشنایان پی به آشپزی ایرانی بردم و به آن علاقهمند شدم. چون فارسی بلد
نبودم و نیستم نمیتوانم کتابهای آشپزی ایرانی را بخوانم، تنها منبع من
دوستان و آشنایان بودند. نگارش یک کتاب آشپزی درست شبیه یک کتاب پزشکی است
همه چیز باید دقیق نوشته شود و ما مانند یک هنرمند تلاش کردیم اثر خود را
در بهترین حالت خود ارائه دهیم.
با اینکه محتوای کلی این فصل در همه کتابها تقریبا یکی است اما نویسنده از
زاویههای مختلف به خانه فرانی نگاه کرده و آن را بهگونهای توصیف میکند
که متناسب با داستان فصل بعدی کتاب باشد و این ویژگی سبب شده که هرکدام از
جلدهای این مجموعه به تنهایی قابلیت خوانده شدنبه عنوان یک کتاب مستقل را
داشته باشد.
حسن داستانهای این مجموعه این است که کوتاه هستند و برای مخاطب کودک و
نوجوان امروزی که حوصله خواندن متنهای طولانی را ندارد، حوصلهسربر نیستند
اما نداشتن توضیحی مختصر درباره موضوعی که به آنها پرداخته شده و حال و
هوای داستانها در پشت جلد، تا مخاطبی که آشنایی با کتاب ندارد بتواند با
آگاهی بیشتری کتاب را انتخاب کند، از جمله مواردی است که جای خالی آن دیده
میشود.
او گفت: "من به شما هشدار می دهم، من به شما هشدار می دهم، پسر - هر کار خنده دار، هر چیزی در همه - و شما در آن کابینت از در حال حاضر تا کریسمس. "
هری، "صادقانه می گوید:" من هیچ کاری نمی کنم "
اما عمو ونون او را باور نکرد. هیچکس تا به حال ندیده
مشکل این بود، چیزهای عجیب و غریب هری پنداشتند و این فقط خوب نبود که Dursleys آنها را تحقق نیافت.
یک بار، عمه پتونیا، خسته از هری بازگشت از آرایشگران، او در تمام نشده است، یک قیچی جفت و مو خود را برش برای مخفی کردن اسکار وحشتناک بود. "دادلی خود را در هری، که روز بعد یک مدرسه شبانه تصور بی خوابی به سر برد، جایی که او در آنچه در حال حاضر برای لباس های شل و عینک ضبط خندید احمقانه خندید. عمه پتونیا آن را خرد کرده بود. او در این مدت یک هفته در صندوق اش به او داده شده بود، هرچند تلاش کرد توضیح دهد که نمی تواند توضیح دهید که چگونه آن را به سرعت رشد کرده است.
زمان دیگر، عمه پتونیا سعی داشت او را به یک ژاکت داستانی شلاق زده از دادی (قهوه ای با توپ پرتقال نارنجی) تحویل دهد. سخت تر او سعی کرد آن را روی سرش بکشد، اما آن را نداشت. عمه پتونیا تصمیم گرفته است که در شستشو کاهش یابد و هری مجازات نشود.
از سوی دیگر، او برای اینکه در سقف مدرسه یافت، دچار مشکل شدید شد. باند دانلی او را به طور معمول تحت تعقیب قرار داده بود، در حالی که به هرج و مرج هری به عنوان کسی که در آنجا بود، در دودمان نشسته بود. Dursleys تا به حال هری در حال بالا رفتن از ساختمان های مدرسه بود. اما همه چیزهایی که او انجام داده است این است که از طریق سطل های زباله بزرگ خارج از درب آشپزخانه پرش کنید. هری فرض کرد که باد باید او را در اوج پریدن گرفتار کند.
اما امروز هیچ چیز اشتباه رفت. اتاق نشیمن کلمهای خانم Figg. این مدرسه، کمد و یا اتاق نشیمن کرم خانم فگگ نیست.
در حالی که او سوار کرد، عمو ونونن به عمه پتونیا شکایت کرد. هری، بانک و هری فقط چند مورد از موضوعات مورد علاقه اش بود. صبح امروز موتور سیکلت بود.
او گفت: "در حال چرخش در کنار جادوگران، hoodlums جوان،" به عنوان یک موتور سیکلت آنها را غرق کرد.
هری، به طور ناگهانی به یاد می آورد، "من رویای یک موتورسیکلت داشتم." "پرواز کرد."